باران نوبهارباران نوبهار، تا این لحظه: 13 سال و 26 روز سن داره

یک هدیه کوچولو

پست 12

۲۹   باران نازم سلام! الان که دارم این پستو مینویسم تو تازه خوابیدی. امروز من و توی ۱۵ روزه برای اولین بار با هم تنها شدیم. دو بار پوشکتو عوض کردم. چند بارم شیرت دادم. گاهی بالا میاری. نگرانتم. امیدوارم مامان خوبی برات باشم. تا دیروز بابایی هم کمکم میکرد. اما دیگه رفته سر کار. ( بارانم! تو روز ۱۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹ و نیم شب در بیمارستان بیستون کرمانشاه به روش طبیعی به دنیا اومدی! خوش اومدی عزیزم. )
29 فروردين 1390

پست 11

۲۸ دخمل خوشگل مامان سلام! چطوری؟ جات تنگه؟ دکترا میگن خیلی درشتی! راست میگن؟ چکار کنم؟ دارم میترکم! خیلی سنگین شدم! نمیای بیرون دیگه؟ حتما جات خوبه که نمیای! تمام شکم مامی رو اشغال کردی! دیگه راه رفتن هم برام سخت شده! مامان شدن چه سخته دخترم!   بیا بیرون و خوشحالمون کن! من و بابایی بیقراریم. بابایی خیلی دوست داره بیای. همش ازت خواهش میکنه که دیگه بیای! الان ۳۸ هفته و ۳ روزته! دیگه درشت و کاملی. شنبه دکتر رفتم و یکشنبه پیش ماما. میگن همه چی خوبه! سونو هم رفتم... بیاااااااااااااااااااااااا دختر خوشگلم.   ...
8 فروردين 1390

پست 10

۲۷   سلام عروسک نرم پنبه ای من! خوبی خوشگلم؟ منو ببخش که گاهی اذیتت میکنم! آخه فکرم مشغوله! همش فکر میکنم که برات چکار کنم و چه چیزی برات خوبه! اینه که خیلی وقتها استرس دارم گلم! همش هم به خاطر خودته... شنبه پیش وقت دکتر داشتم. یه مشکلاتی تو آزمایش خونم بود که دکتر گفت مهم نیست! دوشنبه پیش خیلی تو دلم حرکت داشتی! خیلی! خیلی! منم ترسیدم به دنیا بیای! دوست نداشتم بیای! چون هنوز کوچولو موچولویی جیگرم! اما از فرداش حرکتت کمتر شد! فکر کنم پایینتر رفتی و آماده به دنیا اومدن شدی! سه شنبه یعنی فرداش صبح رفتم مرکز بهداشت و صدای قلبتو شنیدم. . بعدش با بابایی رفتیم برای بند نافت اقدام کردیم. من آزمایش خون دادم! بابایی می...
1 فروردين 1390
1